<
Home
این بدان معناست که در خرد کردن

این بدان معناست که در خرد کردن

  • خرد کردن - معنی در دیکشنری آبادیس

    خرد کردن - معنی در دیکشنری آبادیس مترادف خرد کردن: ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن معنی انگلیسی: break, chip, chop, crush, devastate, grind, sliver, smash, pound, quell, to break to pieces, to shatter, to crush, to grind, to change (as money), to suppress لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی فرهنگ معین واژه نامه بختیاریکاخرد کردن. معنی 1 - از هم پاشیدن ، ریزریز کردن . 2 - کشتن ، نابود کردن . مترادف 1- ريزريز كردن، شكستن، له كردن 2- درهمشكستن، نابود كردن 3- تبديل كردن. انگلیسی grind, minify, squelch, smash, abate, chop, pestle, demolish, disintegrate ...معنی خرد کردن - فرهنگ فارسی معینمنبع. فرهنگ فارسی معین. نمایش تصویر. معنی. خرد. معنی 1 - عقل . 2 - ادراک ، دریافت . مترادف درك، آگاهي، ادراك، بينش، دانايي، حكمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقيبت، هوش. متضاد كبير، بالغ، بزرگ ...معنی خرد - فرهنگ فارسی معین

  • معنی خرد لغت نامه دهخدا پارسی ویکی

    خرد. [ خ ُ ] (ص ) ۞ کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک .لغت‌نامه دهخدا. خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر.معنی خرد 5 لغت‌نامه دهخدا واژه‌یابخرد کردن: جستجو معنی "خرد کردن" در فرهنگ حل جدول، مترادف و متضاد فارسی، فرهنگ معین، فرهنگ دهخدا، فرهنگ عمید، سره، هوشیار، دیکشنری زبان های خارجیمعنی خرد کردن جدول یاب

  • خرد كردن در انگلیسی ، ترجمه ، فرهنگ لغت فارسی ...

    shatter ترجمه "خرد كردن" به انگلیسی است. نمونه ترجمه شده: سلول انفرادی در اصل برای خرد کردن فرد از نظر جسمی و روحی طراحی شده. ↔ Solitary confinement was originally designed to break a person mentally, physically and emotionally.crush (فعل) خرد شدن، شکست دادن، له شدن، پیروز شدن بر، فشردن، چلاندن، با صدا شکستن، فشار اوردن. decrease (فعل) خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، نقصان یافتن، کم کردن یا شدن، خیلی کم کردن. lessen (فعل ...خرد شدن - معنی در دیکشنری آبادیسمعنی خرد شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن . بپاره های کوچک شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. (دهار). انفراک . (یادداشت بخط مؤلف ) : سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم . سوزنی . سپاهی از حبش کافور می برد شد اندر نیمه ره کافوردان خرد. نظامی .معنی خرد شدن - لغت‌نامه دهخدا

  • خرده - معنی در دیکشنری آبادیس

    مترادف خرده: اعتراض، ایراد، عیب، نقص، تکه، قطعه، اندک، کم، دقیقه، نکته. معنی انگلیسی: bit, fragment, fault, minute point, atom, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupon ...خرد کردن - معنی در دیکشنری آبادیس مترادف خرد کردن: ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن معنی انگلیسی: break, chip, chop, crush, devastate, grind, sliver, smash, pound, quell, to break to pieces, to shatter, to crush, to grind, to change (as money), to suppress لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی فرهنگ معین واژه نامه بختیاریکاخرد کردن - معنی در دیکشنری آبادیسخرد کردن. معنی 1 - از هم پاشیدن ، ریزریز کردن . 2 - کشتن ، نابود کردن . مترادف 1- ريزريز كردن، شكستن، له كردن 2- درهمشكستن، نابود كردن 3- تبديل كردن. انگلیسی grind, minify, squelch, smash, abate, chop, pestle, demolish, disintegrate ...معنی خرد کردن - فرهنگ فارسی معین

  • معنی خرد - فرهنگ فارسی معین

    منبع. فرهنگ فارسی معین. نمایش تصویر. معنی. خرد. معنی 1 - عقل . 2 - ادراک ، دریافت . مترادف درك، آگاهي، ادراك، بينش، دانايي، حكمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقيبت، هوش. متضاد كبير، بالغ، بزرگ ...خرد. [ خ ُ ] (ص ) ۞ کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک .معنی خرد لغت نامه دهخدا پارسی ویکیلغت‌نامه دهخدا. خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر.معنی خرد 5 لغت‌نامه دهخدا واژه‌یاب

  • معنی خرد کردن جدول یاب

    خرد کردن: جستجو معنی "خرد کردن" در فرهنگ حل جدول، مترادف و متضاد فارسی، فرهنگ معین، فرهنگ دهخدا، فرهنگ عمید، سره، هوشیار، دیکشنری زبان های خارجیshatter ترجمه "خرد كردن" به انگلیسی است. نمونه ترجمه شده: سلول انفرادی در اصل برای خرد کردن فرد از نظر جسمی و روحی طراحی شده. ↔ Solitary confinement was originally designed to break a person mentally, physically and emotionally.خرد كردن در انگلیسی ، ترجمه ، فرهنگ لغت فارسی ...crush (فعل) خرد شدن، شکست دادن، له شدن، پیروز شدن بر، فشردن، چلاندن، با صدا شکستن، فشار اوردن. decrease (فعل) خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، نقصان یافتن، کم کردن یا شدن، خیلی کم کردن. lessen (فعل ...خرد شدن - معنی در دیکشنری آبادیس

  • معنی خرد شدن - لغت‌نامه دهخدا

    معنی خرد شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن . بپاره های کوچک شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. (دهار). انفراک . (یادداشت بخط مؤلف ) : سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم . سوزنی . سپاهی از حبش کافور می برد شد اندر نیمه ره کافوردان خرد. نظامی .مترادف خرده: اعتراض، ایراد، عیب، نقص، تکه، قطعه، اندک، کم، دقیقه، نکته. معنی انگلیسی: bit, fragment, fault, minute point, atom, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupon ...خرده - معنی در دیکشنری آبادیسخرد کردن - معنی در دیکشنری آبادیس مترادف خرد کردن: ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن معنی انگلیسی: break, chip, chop, crush, devastate, grind, sliver, smash, pound, quell, to break to pieces, to shatter, to crush, to grind, to change (as money), to suppress لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی فرهنگ معین واژه نامه بختیاریکاخرد کردن - معنی در دیکشنری آبادیس

  • معنی خرد کردن - فرهنگ فارسی معین

    خرد کردن. معنی 1 - از هم پاشیدن ، ریزریز کردن . 2 - کشتن ، نابود کردن . مترادف 1- ريزريز كردن، شكستن، له كردن 2- درهمشكستن، نابود كردن 3- تبديل كردن. انگلیسی grind, minify, squelch, smash, abate, chop, pestle, demolish, disintegrate ...منبع. فرهنگ فارسی معین. نمایش تصویر. معنی. خرد. معنی 1 - عقل . 2 - ادراک ، دریافت . مترادف درك، آگاهي، ادراك، بينش، دانايي، حكمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقيبت، هوش. متضاد كبير، بالغ، بزرگ ...معنی خرد - فرهنگ فارسی معینخرد. [ خ ُ ] (ص ) ۞ کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک .معنی خرد لغت نامه دهخدا پارسی ویکی

  • معنی خرد 5 لغت‌نامه دهخدا واژه‌یاب

    لغت‌نامه دهخدا. خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر.خرد کردن: جستجو معنی "خرد کردن" در فرهنگ حل جدول، مترادف و متضاد فارسی، فرهنگ معین، فرهنگ دهخدا، فرهنگ عمید، سره، هوشیار، دیکشنری زبان های خارجیمعنی خرد کردن جدول یابshatter ترجمه "خرد كردن" به انگلیسی است. نمونه ترجمه شده: سلول انفرادی در اصل برای خرد کردن فرد از نظر جسمی و روحی طراحی شده. ↔ Solitary confinement was originally designed to break a person mentally, physically and emotionally.خرد كردن در انگلیسی ، ترجمه ، فرهنگ لغت فارسی ...

  • خرد شدن - معنی در دیکشنری آبادیس

    crush (فعل) خرد شدن، شکست دادن، له شدن، پیروز شدن بر، فشردن، چلاندن، با صدا شکستن، فشار اوردن. decrease (فعل) خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، نقصان یافتن، کم کردن یا شدن، خیلی کم کردن. lessen (فعل ...معنی خرد شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن . بپاره های کوچک شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. (دهار). انفراک . (یادداشت بخط مؤلف ) : سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم . سوزنی . سپاهی از حبش کافور می برد شد اندر نیمه ره کافوردان خرد. نظامی .معنی خرد شدن - لغت‌نامه دهخدامترادف خرده: اعتراض، ایراد، عیب، نقص، تکه، قطعه، اندک، کم، دقیقه، نکته. معنی انگلیسی: bit, fragment, fault, minute point, atom, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupon ...خرده - معنی در دیکشنری آبادیس

  • “خدمة الرعاية لدينا ، تصنيع سعر القلب الدقيق ، العملاء في سهولة.”

    Go to Top